با مرغ پنهان
حرف ها دارم با تو اي مرغي كه مي خواني نهان از چشمو زمان را با صدايت مي گشايي ! چه ترا دردي است كز نهان خلوت خود مي زني آواو نشاط زندگي را از كف من مي ربايي؟ در كجا هستي نهان اي مرغ !زير تور سبزه هاي تر يا درون شاخه هاي شوق ؟مي پري از روي چشم سبز يك مردابيا كه...
آخرین دیدگاهها