دسته: اشعار فارسی

سهراب سپهري ۰

دود میخیزد

دود مي خيزد ز خلوتگاه من.كس خبر كي يابد از ويرانه ام ؟با درون سوخته دارم سخن.كي به پايان مي رسد افسانه ام ؟ دست از دامان شب برداشتم تا بياويزم به گيسوي سحر.خويش را از ساحل افكندم در آب،ليك از ژرفاي دريا بي خبر. بر تن ديوارها طرح شكست.كس دگر رنگي در اين سامان نديد.چشم ميدوزد خيال روز و شب از درون دل...

سهراب سپهري ۰

دیوار

زخم شب مي شد كبود.در بياباني كه من بودمنه پر مرغي هواي صاف را مي سودنه صداي پاي من همچون دگر شب هاضربه اي بر ضربه مي افزود. تا بسازم گرد خود ديواره اي سر سخت و پا برجاي،با خود آوردم ز راهي دورسنگ هاي سخت و سنگين را برهنه اي.ساختم ديوار سنگين بلندي تا بپوشانداز نگاهم هر چه مي آيد به چشمان پست...

سهراب سپهري ۰

رو به غروب

ريخته سرخ غروبجابجا بر سر سنگ.كوه خاموش است.مي خروشد رود.مانده در دامن دشتخرمني رنگ كبود. سايه آميخته با سايه.سنگ با سنگ گرفته پيوند.روز فرسوده به ره مي گذرد.جلوه گر آمده در چشمانش نقش اندوه پي يك لبخند. جغد بر كنگره ها مي خواند.لاشخورها، سنگين،از هوا، تك تك ، آيند فرود:لاشه اي مانده به دشت كنده منقار ز جا چشمانش،زير پيشاني او مانده دو گود...

سهراب سپهري ۰

پشت درياها شهري است كه در آن پنجره‌ها رو به تجلي باز است

قايقي خواهم ساخت،خواهم انداخت به آب.دور خواهم شد از اين خاك غريبكه در آن هيچ‌كسي نيست كه در بيشه عشققهرمانان را بيدار كند. قايق از تور تهيو دل از آرزوي مرواريد،هم‌چنان خواهم راند.نه به آبي‌ها دل خواهم بستنه به دريا پرياني كه سر از خاك به در مي‌آرندو در آن تابش تنهايي ماهي‌گيرانمي‌فشانند فسون از سر گيسوهاشان. هم‌چنان خواهم راند.هم‌چنان خواهم خواند:“دور بايد شد،...

عزليات حافظ شيرازي ۰

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

غزل شماره ۱ الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولهاکه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشایدز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل‌ها مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دمجرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گویدکه سالک بی‌خبر نبود ز راه و...

نسلی از بیگانگان آدم شدند ۰

نسلی از بیگانگان آدم شدند

آسوده مباش که بی نیازی یک آن دگر پر از نیازی آنجا که تو فرعون زمانی در تیر رس باد خزانی افسوس هرآنچه برده‌ام باختنی است بشناخته‌ها تمام نشناختنی است برداشته‌ام هر آنچه باید بگذاشت بگذاشته‌ام هر آنچه برداشتنی است هر که خوبی کرد زجرش میدهند هر که زشتی کرد اجرش میدهند باستان کاران تبانی کرده اند عشق را هم باستانی کرده اند هرچه...

عزليات حافظ شيرازي ۰

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

غزل شماره ۳ اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما رابه خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافتکنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوبچنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی استبه آب و رنگ و...

عزليات حافظ شيرازي ۰

صلاح کار کجا و من خراب کجا

غزل شماره ۲ صلاح کار کجا و من خراب کجاببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوسکجاست دیر مغان و شراب ناب کجا چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا راسماع وعظ کجا نغمه رباب کجا ز روی دوست دل دشمنان چه دریابدچراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا چو کحل بینش ما خاک آستان شماستکجا رویم...